مشتی آب از کف دریا بردار
مشتی خاک از کویر
قلبی دیگر قالب بزن
و در سینه ام تعبیه کن
برای عشق تو
“یک قلب کافی نیست !“

ندیدی چشم غمگین و تر من
تو رفتی و نشد این باور من
به پایت می نشینم تا بیفتد
دوباره سایه ی تو بر سر من

بیچاره من…
کسی را پاشویه میکردم که ازتب دیگری میسوخت…!!

من «خاطرت» را می خواستم؛
نه «خاطره ات» را…!

یه “دوستت دارم”هایی هم هست …میدونی دروغه ها …
ولی قلبت واسه باورش به عقلت التماس میکنه …!

می بینی رفیق …
چقدر ساده …
همین که …
پای ِ ” نون ” وسط می آد …
دوستت دارم …
میشه …
دوستت ” ن ” دارم …

لااقـل رد که می شـوی
بی هـوا بگو : دوسـتت داشتم !!
و تا برگشـتم لا به لای جمـعیت
گُــــم شـده باش !!!

کاش میشد غربت دل را شکست / شیشه عمر شقایق را شکست
کاش میشد در سکوت مرگبار زندگی / این طلسم بی وفایی را شکست

درنگ

عجب دنیای عجیبیست!

رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود

زمانی که گفتی”برو”

چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . .

دیگر پیامهایت نمی رسند ، سیم بانان را خبر کن ، شاید کاجی افتاده باشد !

دلم نمیسوزه واسه پولـــی که حرومت کــردم ..اصلا!!
دلـــــم نمیـسوزه واســـه وقتی که برات گـذاشــتم ..ابدا!!
.
.
فقــــــط
.
.

دلــــــــــم برای اون شـوقی که برای دیدنت داشــتم میســــوزه!!!

حالاکه رفته ای،ساعتهابه این می اندیشم که چراهنوز زنده ام؟!

مگه نگفته بودم بی تومیمیرم؟خدایادش رفته مرابکشدیاتوقراراست برگردی؟؟؟

* در خيال ديگرى ميرفت ومن چه عاشقانه كاسه آب پشتش خالى ميكردم...! *

هيس!!!
ساکت!
يه کف مرتب به افتخار رفتنش بزنيد،
چه باإحساس منو گذاشت و رفت...

وقتی یه مشترک، ((مورد نظر)) هست ولی ((در دسترس)) نیست،ناچار میشی روکنی به مشترکی که ((در دسترس)) هست اما ((مورد نظر)) نیست!

چه بى تفاوت زندگى میکنند آدم ها بى آنکه بدانند
در گوشه اى از دنیا تمام دنیاى کسى شده اند…

هنوز هم مثل انشاهای دوران دبستان با نتیجه گیری مشکل دارم...
"چرا رفتی؟؟"

از اداره کشاورزی مزاحمت میشم لطفا به محبتی که تو دلم کاشتی رسیدگی کنید !
با تشکر !

شمارم توگوشیت تارعنکبوت گرفته
(طرح خجالت دادن بی وفاها)

درويشى را ديدم شتابان مى دويد. گفتم درويش كجا؟

گفت مراسم عزا ، گفتم مگه كى مرده؟ آهي كشيد و گفت معرفت و وفا

من منتظرت شدم ولی در نزدی / بر زخم دلم گل معطر نزدی
گفتی که اگر شود میایم اما / مرد این دل و آخر تو به اون سر نزدی.

تنگی نفست را، نینداز گردن آلودگی، دلت را ببین، کجا گیر کرده…

این من هستم که وفادار خواهم ماند
این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند !
این من هستم که آخرش میسوزم
این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم …

محکم تر از آنم که برای تنها نبودن آنچه را که اسمش را غــرور گذاشته ام برایت به زمین بکوبم.

احـساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیــــر بودی ...

هی بی وفا شانه هاین مثل بالش مسافر خانه ای است
که سر های زیادی را تکیه گاه بوده است . . ..