یه بار بابام گفت برو چایی بریز
منم گفتم تو نزدیک تری به آشپزخونه. برو بریز بیار بخوریم
پاشد رفت اون سر پذیرایی نشست گفت حالا تو نزدیک تری. برو بریز بیار بخوریم.
ام ال ديزاين
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
داستان زیبای جزا در روز قیامت ! | 0 | 19 | leili |
داستان کوتاه طنز: هنر نزد ایرانیان است و بس | 0 | 18 | leili |
نور عشق (فریدون مشیری) | 0 | 18 | leili |
عشقولانه ترین داستان به نام شرط عشق | 0 | 17 | leili |
داستان آموزنده دزد باورها | 0 | 22 | leili |
من او را دوست می دارم...(مرتضی درویشی) | 0 | 17 | melika |
بلفاریت یا ورم ملتحمه چیست؟ | 0 | 20 | melika |
نگذارید زندگیتان کسل کننده ویکنواخت شود! | 0 | 18 | melika |
دانستنی های علمی | 0 | 16 | melika |
خانوما و آقایون در شرایط مختلف چه میکنند؟ | 0 | 16 | melika |
دلا در عشق تو صد دفترستم | 0 | 19 | ghazal |
داستان کوتاه عاشقانه عصای سفید | 0 | 20 | ghazal |
داستان گاندی و لنگه کفش | 0 | 17 | ghazal |
ماجرای جالب و پند آموز کیسه شن | 0 | 19 | ghazal |
طنز: خودتو نخود هر آشی نکن!! | 0 | 18 | ghazal |
یه بار بابام گفت برو چایی بریز
منم گفتم تو نزدیک تری به آشپزخونه. برو بریز بیار بخوریم
پاشد رفت اون سر پذیرایی نشست گفت حالا تو نزدیک تری. برو بریز بیار بخوریم.